عشـــــــق و جنــــــــون
عـکسهای بی نظیر وجذاب
از بس از اين زندگي غم ديده ام شاعر شدم هرچه دنيا درد وغمها داشت، آورد بر سرم زير بار اينهمه غم، من عجب پُرطاقتم ! در طوافِ کعبه ي رنج و عذابم دَم به دَم خواستم در کوي دلبر۫ تا ابد ساکن شوم بسکه در دنيا کشيدم زَجر بي حدّ و حساب يک شبِ ديگر هم ازشبهاي پُردردم گذشت ای از عشق پاک من هميشه مست ، من تو را آسان نياوردم به دست ما تا کی ؟ باید تا کی این نقشا رو بازی کنم ؟
درسرودنهاي احوالم چنين ماهر شدم !
من نِشَستم۫ بختِ تارم را فقط ناظر شدم !
من مگر ايّـوب هستم، کاینچنین صابر شدم ؟!
من خُدايم را در اوجِ غصه ها زائِر شدم !
از بدِ دوران، ز آنجا هم فقط عابر شدم ...
درحریمِ حق تعالي، طيِب و طاهر شدم !
بازهم در مَحضرِ شب۫ گريه ها حاضر شدم ...
♥
من تو را آسان نياوردم به دست
♥
بارها اين کودک احساس من ، زير باران های اشک من نشست
♥
من تو را آسان نياوردم به دست
♥
در دل آتش نشستن ، کارآسانی نبود
♥
راه را بر اشک بستن ، کار آسانی نبود
♥
با غروری هم قد و بالای بام آسمان
♥
بارها در خود شکستن ، کار آسانی نبود
♥
بارها اين دل به جرم عاشقی ، زير سنگينی بار غم شکست
♥
من تو را آسان نياوردم به دست
♥
در به دست آوردنت ، بردباريها شده
♥
بیقراری ها شده ، شب زنده داری ها شده
♥
در به دست آوردنت ، پايداري ها شده
♥
با ظلم و جور روزگار ، سازگاري ها شده
♥
ای از عشق پاک من هميشه مست ، من تو را آسان نياوردم به دست
♥
من تو را آسان نياوردم به دست
♥
بارها اين کودک احساس من ، زير باران های اشک من نشست
♥
من تو را آسان نياوردم به دست
حالا که راضین همه ، باید تو رو راضی کنم ؟
راستی عجب دنیایه ، کاراش غریبو وارونس
دیوونه کم بود ، خودشم از همه بیشتر دیوونه اس
ببین گلم ، بهشت من ، طاقت شونه هام کمه
عین یاس همسایمون ، شاخه آرزوم خمه
زخم زبون آدما هر ثانیه زیاد تره
همش می گن کجاس ؟ چی شد ؟ تو رو نمی خواد ببره
مادر بزرگ می گفت برو طالعتو یه جا ببین
منم آوردم عکستو ، گفتم تو فالم اینه ، این
همه بهم می خندیدن ، تو هم بودی می خندیدی ؟
کاش خودتو به جای من می ذاشتی و می فهمیدی ...
Design By : ashkii341 |